مرثیه امام حسن علیه السلام
داغی نهفته است در این قلب پارهام
همچون حباب منتظر یک اشارهام
و ا... روضهام جگر پاره- زهر نیست
من کشتۀ شکستن یک جفت گوشوارهام
عمریست لحظۀ گذر از کوچههایِ تنگ
آن صحنه غرور شکن در نظارهام
گفتم به زهر: خوب اثر کن بر این جگر
در دستهای توست فقط راه چارهام
در ظلمت همیشۀ شبهای کوچهها
در جستجویِ تکّه چندین ستارهام
چون مادرم تمامِ تنم سوخت ای خدا
امّا به سینه است تمامِ شرارهام
اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی
راویِ این حقیقت پر استعارهام
یک جملهای بگویم و ای خاک بر سرم
بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم